باید فراموشت کنم چندیست تمرین می کنم من می توانم ! می شود ! آرام تلقین می کنم حالم ، نه ، اصلا خوب نیست تا بعد، بهتر می شود فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم من می پذیرم رفته ای و بر نمی گردی همین ! خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم کم کم ز یادم می روی این روزگار و رسم اوست ! این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم
اونها بوجود اومده اند برای کمک کردن به آدمها برای " یک دل سیر گریه کردن " از ته دل ... عاقبت بهر یکی دانه، به دام اندازند صید کن شیر صفت، نیم بخور، نیم ببخش تا به هرجا که روی، بر تو سلام اندازند چقدر عجیبه تا فریاد نکشی کسی به طرفت بر نمی گرده تا گریه نکنی کسی نوازشت نمی کنه تا وقتی که مریض نشی کسی برات گل نمیاره تا قصد رفتن نکنی کسی به دیدنت نمیاد و تا وقتی نمیری کسی تو رو نمی بخشه گـاه گاهـی دل من می گیرد از تـو چـه پنهــان در آغوشـم کـه می گیــری آسمان جای عجیبیست نمی دانستم عمر مدیون نفس نیست نمی دانستم عشق تنها برای یک بار می اید و برای تمام عمرش می اید عشق همان بود که به تو ورزیدم حقیقتا همان یک بار حقیقتا همان یک بار و از بس بدان اویختم تا همیشه همه ی زندگی ام با آن پیش خواهد رفت پس تا همیشه عا شقت می مانم
نه در ان بالاها
مهربان، خوب، قشنگ
چهره اش نورانیست
گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من
او مرا می فهمد
او مرا می خواند، او مرا می خواهد
بـیـشـتر وقـت غروب
آن زمان که خدا نـیـز پر از تـنـهایـیـست
من وضـو خواهم سـاخـت
از خـدا خواهم خواست که تو تـنها نشوی
و دلـت پر ز خوشی های دمادم باشد
گــاهی برایـم آنقـدر خواستنی می شوی
که شـروع می کنم
به شمــارش تک تک ثانیـه ها
برای یک بار دیگـر رسیـدن
به بوی تن ات ...
آنقــدر آرام می شوم
که فــراموش می کنم
بـایــد نفس بکشم ...
عاشقی کار غریبیست نمی دانستم
عشق کار همه کس نیست نمیدانستم